خآطراتمون خآطراتمون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♥ خـاظرات زِنــدگیمون ♥

قـهرمان زِندگیــم

♥️ اینو به افتخارپدرم میزارم ♥ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی !؟ اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به سفیدی! بابایی تمام موهاتودیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفیدشدواززجرکشیدن من آروم آروم شکستی ... آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست ، جیگر بابا بودن ...
30 فروردين 1395

♥ مـامـانم روزت مبارک ♥

سلام مــامــان جون    روزتـــــ مبارکــــــــــ ..منـــو ببخـــش بهــ خاطـر تمــام کلهــ شقـی هـام...بهــ خاطـر تمـام حـرفـای بـدی کهـ موقـع عصبانیتــ بهتــ زدم.... مـامـانی منـو ببخـش و دعام کـن ،،، خـدا بچهـ هایی مثهـ خودم بهـم نـده ...  فرشتهـ هایـی  مثهـ تو و بـابـایـی بهـم بـده ... مـامـانـی خیلـی دوستــ دارم ... نـگاه به هارتـ وپورتــم نکــن !! یــکم وقتــی عصـبی میشــم چرتــ و پرتــ میگم اما بهـ هـمون خــدا  نمیتــونم یه لـحظه اینـو تحمـل کنــم که بـا مـن حرفــ نزنــی ... مـامـانـی خـدا میگهــ بهشتـ زیر پـای مـادران استــ امـا با وجــود ارزشـی کـه بـرای حرفــ...
10 فروردين 1395

خاطراتـــ زمستــان

برفها آب شده بود و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کم‌کم اهالی دهکده می‌توانستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند،  از گرمای خورشید بهاری و سبزی و طراوت گیاهان لذت برده و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می‌کرد، پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می‌کند. شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: “اکنون که بهار است و این بچه‌ها درحال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را ب...
3 فروردين 1395
1